یه پیر زنه و دخترش
امشب شوهرم اینا با باباش تو حیاط کباب درست کردن برا بقیه همسایه ها نزدیک بردیم اینا رو چون دوست مادر شوهرم بود و تنهایی زندگی میکردن دعوت کردیم بیان پیش ما
دخترش خوب بود خوشگل بود
پیر زنه تا شوهرمو دید گریه کرد گفت عروسیت منو دعوت نکردی 😑 زن گرفتی مارو یادت رفت زنت حامله است و نگفتی
از دستت ناراحتم
همیشه علیرضا رو خیلی دوست داشتم، قسمت ما نشدی
خوشبخت باشی پسرم مثل بچه خودم دوستت داشتم پسر عاقلی بودی از همون قدیم وقتی مامانت گفت رفتی خواستگاری دلم شکست از دستت همیشه دلم میخواست بهترین دختر دنیا قسمت تو بشه زنتو نمیشناسم درست به حق همین سفره خوشبخت باشی باهاش
ی پیر زن پیر فرض کنید اینجوری بگه مادر شوهرم گفت هرچی خیره حاج خانم
واقعا نفهمیدم چی بگم اون موقع :)))