ساعت ده صبح گفت بریم بیرون خواهرشم خونمونه گفتم باشه قرار شد بره نیم ساعتی برگرده رفت بیرون دوساعت بعد برگشت بعد گفتم بلند شو برو آماده شو بریم گفت باشه نشست پای گوشی منم دیدم نمیره پس لباس خونه پوشیدم گفت آماده شو میریم باز پوشیدم ،بعد بحث درست کرد گفت چرا چندتا لباستو انداختی تو کشوی لباسهای من الان نشسته داره لباسارو جدا میکنه
نمیدونم ناهار درست کنم یا منتظر آقای اسکل روانی باشم که کی بلند میشه میره