از وقتی یادمه مادرم چاق، عصبی، افسرده و مریض بوده! قبول دارم که زندگیش فوق العاده نبوده اما فاجعه هم نبود، با این حال یکبار ندیدم این زن از چیزی احساس رضایت کنه یا بابتش شکر گذار باشه، هیچوقت نماز خوندن، انفاق کردن یا اصلا بد بودنش رو هم ندیدم... یک خنثای به تمام معنی که هیچ چیزی توی دنیا به هیجانش نمیاره!
حالا چه بلایی سر ما اومد!!! با اینکه مادرم جوون بود اما همیشه با ترس مردنش زندگی کردیم... توی چهل سالگی سکته کرد اما حتا یکبار هم نمک غذاش رو قطع نکرد...امروز داشتم فکر میکردم ۶ کیلو اضافه وزن من، قند خوردن یا چکاپ نرفتنم واقعا ظلم به دخترمه ... و فکر میکنم اگر مادر فقیری باشم شرمندهاش نمیشم اما اگه مراقب خودم نباشم حتما مدیونشم!