جداشدم.نمیذاره شبها خونه خودم بخابم.بچه دارم.
از ساعت نه هی زنگ میزنه کجایی چرا نمیای.
حالم خوب نبود.بارون میومد.رفتم دور بزنم تو بارون.رفتم کافه بانوان.بهش گفتم دیرترمیام.هی زنگ زد هی زنگ زد چرا نمیای.چرا میخای دور بزنی.بیا منم ببر پس همرات.دیروقته بیا خونه مون.باز زنگ زده میگه کاشکی تو هم پسر شده بودی نمیخاستم بدونم کجایی😐اعصابمو داغون کرد.اومدم دیدم دم در وایساده.نشسته بودم تو ماشینم اهنگ گذاشته بودم دیدم وایساده نمیره داخل هی در ماشینو باز میکنه میگه چطورته چرا نمیای چرا فلان
گفتم کاش بمیرم از دست تو ولم کن مگه من دوسالمه.میگه تو دختری من نمیتونم ولت کنم.
حالا سیییی سالمه ها.
تنها دلیلی ک خودمو نمیکشم بچمه.
قبلا دوبار خودکشی کردم.
کاش مرده بودم