داشت یه چیزی درست میکرد برا خونمون دو بار رفتم اومدم تقریبا دو خیابون اونور تر از خونمون یه وسیله بگیرم پیاده ، بارونم میومد شدید
منتی نیس ، ده بارم میگفت میرفتم و میومدم
بار سوم یه چیزی یادش رفته بود گفت برو بخر بیا
داشتم لباسمو میپوشیدم که برم به خنده بهش گفتم بابا سوئیچ ماشینتو بده باهاش برم ، گفت نه 😐
چند بار تا الان بهش گفتم او رمانای مختلف نداده
دست فرمونمم خوبه
ولی نمیدونم چرا بهم اعتماد نداره
قبلا پیش خودش میداد ماشینشو مینشستم الان دیگه همونم نمیده 😐
راستش خیلییییی ناراحت شدم و دلم شکست ، ایکاش خودم پول داشتم میخریدم منت نمیکشیدم 😐🥲
منو باش میخواستم بخاطر خوشحالیش خودم بردارم چادر بپوشم 🤕😐،