2752
2734

سلام بچها من دو سه روزیه سرما خوردم بعد گلاب به روتون دماغ میگیرم میندازم سطل آشغال بعد مورچه ها میان دور دستمال استفاده شدم جمع میشن این بار اول نیست بارها اتفاق افتاده که دور دستمال استفاده شده که توش فین کردم جمع میشن ایا عادیه؟ میترسم دیابت داشته باشم هرچند شاید ربط نداشته باشه

آیسان اسلامی به نی نی سایت پیوست(الکی😂) همون کاربر آیسان هستم این سومین اکانتمه 

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید

نه عزیزم مربوط به دیابت نیست طبیعیه

اون جمع شدن مورچه مال ادراره که البته من بررسی کردم

حتی دور ادرار ادمای عادی هم جمع میشه 

شب ها که به جای مادرم بیمارستان پیش خواهرم میموندم خیلی اذیت میشدم چون روزها هم دانشگاه میرفتم و نمیتونستم به صورت جایگزین استراحت کنم قطعا اون روزها زشت ترین ورژن خودم رو داشتم و همزمان باید سعی میکردم که خودم رو شاداب نشون بدم تا  به عنوان یک پیشکوست، دردِ بیماری خواهرم رو کوچیک تر نشون بدم یک روز که تازه از بیمارستان برگشته بودم با موهای وز وزی و چشمای گود افتاده بالای سر کتری وایستاده بودم که چشمم به یک هسته ی خرما کنار شعله ی گاز افتاد که حرارت و شعله به طور مستقیم به اون هسته میخورد دیروز هم اون هسته رو موقع درست کردن چای دیده بودم پریروز که موهام کمتر از اون روز وز وزی بود هم همینطور! همچنین موقع شام درست کردن و ناهار گرم کردن هم دیده بودمش به طرزعجیبی استوار بودو صبور!شاید فکر میکرد بالاخره روزی کسی از بین شعله ها برش میداره و توی خاک نرم میزارتش و جوونه میزنه و بالاخره رشد میکنه ((متاسفانه باید بگم اون هسته خود من بود!منی که سالها در فشار وزجر و درد سکوت کردم چون امید داشتم روزی خدایم مرا از میان شعله ها برمیدارد آبی بر رویم میریزد و جوانه زدنم را تماشا میکند غافل از اینکه خدایم سالهاست مرا در میان شعله های آتش در زیر کتری بزرگی رها کرده است)) درحالی که من گمان میکردم او نگهدار و پناه من است ✒️خاطرات یک مینیاتوری

گمونم اگه دور جیش جمع میشدن باید به دیابت فکر میکردی ولی خب اینم جالب بود

اگر یکی میدونست منم لایک کنین

سن یه عدده؟..تا کی سر این حرفتون هستین؟اگه عدده  چرا میگی زیر هجده سال صحبت نکنه باهات؟چیه میترسی تجربه و حرف های یه به اصطلاح بچه از تو بهتر باشه؟!😆 ۱۷ سالمه اگه سنم رو کم میبینی  ترجیح میدم سکوتت بشنوم بجای حرفای ارزشمندت😂✋ ...............مهروعلاقه ام ب توهیچ، یکدم فقط بگوباتو چ کرده ام ک سلامم نمی دهی...!؟#محسن_رشیدی ((دیگه هفده سالم نیست!))+۱۸شدم
واقعااا؟؟؟

اره نگاه دوساعته سطل اشغال عوض کردم الان دور سطل اشغال میگردن چون توش دستمالای منه:/

آیسان اسلامی به نی نی سایت پیوست(الکی😂) همون کاربر آیسان هستم این سومین اکانتمه 

یه لحظه فکر کردم رو خود دماغت جمع میشن 😑 

"انزوا را به وابستگی ترجیح میدهم. وقتی وابستگی از بین رود، انسان وارسته می شود" "ملتی هستیم که هنوز خشنونت رو مردونگی، حماقت رو نجابت، شادی رو هرزگی، دزدی رو زندگی میدونیم؛ راه درازتری تا انسانیت داریم. و راه دراز تری تا آرامش و عشق..." "مدرسه که میرفتیم، هربار که دفتر مشقمون رو جا می ذاشتیم معلممون میگفت: مواظب باش خودتو جا نذاری! ما می خندیدیم و فکر می کردیم نمیتونیم خودمونو جا بذاریم! بزرگ که شدیم بارها و بارها خودمو جا گذاشتیم؛ توی یه کافه، توی یه خیابون، توی یه شعر..."  
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687