خواهش میکنم شما رو قسم به عزیزتون همتون صلوات بفرستین به نیت پیدا شدن یسنا جان
معلوم نیست طفلی تو این ۳ روز چی کشیده 😭😭😭😭😭😭
مدتـِ زیادی گذشتـ تا بفهممـ تنها کسـے که میتونـہ کاملمکنـہ خودمـ هستم؛ فقط خودم، خودمـ نقطه ی آغاز و پایانـ هر چیزی بودمـ..!🌱 شکست وجود نداره، یا میبرے یا یاد میگیرے چطور ببرے!️. آقایون سایت نه درخواست دوستی بدید،نه بیاید به تاپیکم چون قهوه ای رنگتون میکنم نه لایکم کنید با تشکر.
دیوانه و دلبسته ای اقبال خودت باش/سرگرم خودت عاشق احوال خودت باش/یک لحظه نخور حسرت آنرا که نداری/راضی به همین چند قلم مال خودت باش/دنبال کسی باش که دنبال تو باشد/اینگونه اگر نیست به دنبال خودت باش/پرواز قشنگ است ولی بی غم و محنت/محنت نکش از غیر و پروبال خودت باش/صد سال اگر زنده بمانی، گذرانی/پس شاکر هر لحظه و هر سال خودت باش
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید
شب ها که به جای مادرم بیمارستان پیش خواهرم میموندم خیلی اذیت میشدم چون روزها هم دانشگاه میرفتم و نمیتونستم به صورت جایگزین استراحت کنم قطعا اون روزها زشت ترین ورژن خودم رو داشتم و همزمان باید سعی میکردم که خودم رو شاداب نشون بدم تا به عنوان یک پیشکوست، دردِ بیماری خواهرم رو کوچیک تر نشون بدم یک روز که تازه از بیمارستان برگشته بودم با موهای وز وزی و چشمای گود افتاده بالای سر کتری وایستاده بودم که چشمم به یک هسته ی خرما کنار شعله ی گاز افتاد که حرارت و شعله به طور مستقیم به اون هسته میخورد دیروز هم اون هسته رو موقع درست کردن چای دیده بودم پریروز که موهام کمتر از اون روز وز وزی بود هم همینطور! همچنین موقع شام درست کردن و ناهار گرم کردن هم دیده بودمش به طرزعجیبی استوار بودو صبور!شاید فکر میکرد بالاخره روزی کسی از بین شعله ها برش میداره و توی خاک نرم میزارتش و جوونه میزنه و بالاخره رشد میکنه ((متاسفانه باید بگم اون هسته خود من بود!منی که سالها در فشار وزجر و درد سکوت کردم چون امید داشتم روزی خدایم مرا از میان شعله ها برمیدارد آبی بر رویم میریزد و جوانه زدنم را تماشا میکند غافل از اینکه خدایم سالهاست مرا در میان شعله های آتش در زیر کتری بزرگی رها کرده است)) درحالی که من گمان میکردم او نگهدار و پناه من است ✒️خاطرات یک مینیاتوری
طفلی مامانش آب گرفته بود دستش میگفت طفلی بچم الان میاد تشنه اش میشه از صبح سر درد گرفتم
مدتـِ زیادی گذشتـ تا بفهممـ تنها کسـے که میتونـہ کاملمکنـہ خودمـ هستم؛ فقط خودم، خودمـ نقطه ی آغاز و پایانـ هر چیزی بودمـ..!🌱 شکست وجود نداره، یا میبرے یا یاد میگیرے چطور ببرے!️. آقایون سایت نه درخواست دوستی بدید،نه بیاید به تاپیکم چون قهوه ای رنگتون میکنم نه لایکم کنید با تشکر.