دنیا اومدنی ی موجود ریزه میزه و کوچولو بود سرش اندازه ی دونه سیب بود
توی دستگاه بود و میترسیدم بهش دست بزنم ولع عجیبی داشتم برای داشتنش برای بوسیدنش
پرستار اومد و گفت باهاش ارتباط پوستی بگیر رشدش بهتر میشه انگار خیلی زود ارزوم براورده شده بود برش داشتم و با کمک پرستارگذاشتیمش روی قلبم
اما چند ثانیه نگذاشت ک جیغ و داد راه انداخت و وقتی گذاشتمش سرجاش اروم شد عجب حال بدی بود اون لحظه همه بچه ها بغل مادرشون بودن اما بچه ی من بغل مادرش رو دوست نداشت
۳ سال این حسرت رو ب دل کشیدم چون هیچ وقت دوست نداشت بغلم بیاد همش خودشو پرت میکرد پایین... دلم بچمو میخواست پسرکوچولومو... ک بغلش بگیرم ک ببوسمش ک ب قلبم فشارش بدم ک اروم بشه ک اروم بشم .. همیشه پسم میزد..
چند روزیه ک ارزوم براورده شده الحمدلله با اینکه دیگه کم کم جاش نمیشه توی بغلم اما خودش میاد تو بغلم میتونم بهش دست بزنم نازش کنم .. هیج وقت دوست نداشت نازش کنم کلا از لمس شدن متنفر بود ولی چند روزیه ک خودشو در اختیارم میذاره تا سییر بغلش بگیرم ببوسمش نازش کنم تازه ماساژشم امروز دادم