بهشون گفته بودم ساعت هشت شب می‌خوام برم از کوروش خرید کنم
گفتم می‌خوام توی شب برم که شما ترستون بریزه و رو تاریکی حساس نباشید بابام بهم اجازه داد
ولی مامانم اجازه نمیده
دو ساعتها دارم گریه و التماس می کنم میگم فقط می‌خوام حس کنم تو شب خرید کردن چطوریه
اجازه نمیده که نمیده میگه تو تاریکی نمی ذارم🥲🥲
میخواستم قفل شب بیرون رفتن رو بشکونم
سر همه چی بهم گیر میده خسته شدم ازش
خوشبحالت که دغدغت اینه هعیییی
اگه حال داغون مارو داشتی چیکار می کردی
والا منم بودم به دخترم اجازه نمیدادم شب تنهایی بیرون بره
با خودمون اشکالی نداشت
جامعه وضعیت جالبی نداره
مگه از سر راه پیداش کردم؟
خوب به موقعش میری دیگه
چرا عجله داری چند سال دیگه اختیارت با خودته هر جا هر موقع که بری و بیای
میگه گوشت رو بپا تا گربه نبره.وقتی برد ک دیگه برد ه
حالا قصه ترس مادرته
خوب خانوادگی برید
مامانتم خدس زده میخوای قفل شب بیرون رفتن رو بشکونی و ازین ببعد راه بیفتی شبها بری بیرون نمیزاره اتفاقا و کارش درسته
چه معنی داره شب بدون خانواده بیرون باشید
