دخترم اذیت میکرد سر دیکته نوشتن منم دیگه خیلی عصبانی بودم در حدانفجار شوهرم اومد زدم از خونه بیرون بچه هارو گذاشتم پیشش خیلی ریلکس زپرفتم واسه اولین بار یه نخ سیگار خریدم کشیدم.توی پارک
واقعا آرومم کرد آنی...
هیچوقت نگاه پیرمرد که با عصا داشت راه میرفت و چپ چپ نگاهم میکرد یادم نمیره قشنگ قیافش این شکلی بود😒😒😒🤨🤨🤨
تا آخر پایان تحصیلات دخترم معتاد نشم صلوات.
واقعا از کار خودم ناراحتم...
اخه این چه کاری بود کردم...