میخوام حس خوب امشبم و باهاتون به اشتراک بذارم. امروز نمیدونم چرا سرگیجه و معده درد بدی داشتم. کلا حالم خوب نبود. همسرم از سرکار اومد دید حالم خوب نیست، لباسش و عوض نکرد برگشت رفت یه مقدار کمپوت و چیزای تقویتی گرفت و اومد. بعدم دید شام نداریم، رفت آشپزخونه و یه شام سبک درست کرد. غذای بچه هارم داد و ظرفارم شست. وقتی داشت سینک و خشک میکرد، رفتم بوسیدمش و گفتم مرسی که هستی♥️
اینارو که گفتم فک نکنید من و همسرم هیچوقت باهم بحث و جدل نداشتیم و همیشه همه چی گل و بلبل بوده، نه... اما وسط همه ی سختی های زندگی، این لحظه های قشنگ و پررنگتر میکنم که زندگی سخت تر نشه🥰