شوهرم خیلی بهم بدی کرده ۸ ساله توی خونش یه آب خوش از گلوم پایین نرفته و از اون بدتر خانوادش توی کل فامیل من خودشون آبروی منو دخترمو بردن و تهمت بهم زدن و من به دلایلی نتونستم حتی از خودم دفاع کنم
این ۸ سال شبو روز جلوی چشممه چه شبایی که تا صبح گریه کردم چه روزایی که آرزوی مرگ کردم
حالا شوهرم میگه بیا گذشته رو فراموش کن قول میدم بهتر بشم قول میدم حداقل یکم برات جبران کنم
ولی من با آبروی ریختم چیکار کنم چجوری چشمم رو روی گذشته ببندم روی زجرایی که کشیدم ببندم و از نو شروع کنم
چجوری ببینم کسایی که آبرومو ریختن کسایی که چندین سال زجرم دادن دارن روز به روز خوشبخت تر و شاد تر میشن و من حتی نتونستم دفاع کنم از خودم
یه راه بگید کل گذشته رو فراموش کنم و زندگیمو از نو شروع کنم