من چندوقته ازدواج کردم رفتم خونه خودم . خیلی ب مادر پدرم محبت میکنم و کارای خونشون مث جارو کردن و طی کشیدن اکثرا من میرم کمکشون چون مامانم وسواس داره و دیسک کمر داره.
ولی سر هر کار از لحظه اول تا اخرش نگا میکنه بمن و گیر میده ک یجور وسواسی ای چرا خوب نیستم و هی راهکار مختلف میده و غر میزنه ک چرا اینجوری کردی چرا اونجوری کردی جوری ک کلافه میشم هفته پیش سر یه ته دیگ درست کردن انقد غر زد بغض کردم با خودم گفتم چجوری تحمل میکردم تو خونه
و گفتم یکم دیگه ادامه بدین میرم خونه خودم
باز این هفته بابام دوبار زنگ زده ک مامانت کمرش درد میکنه بیاین با خواهرت خونه مون کمکش کنین
خواهر چون از مامانم خوشش نمیاد نمیره کمکش فقط دیدنی میره
لطفا با احترام بهشون بهم جواب بدین واقعا دوسشون دارم ولی نمدونم چیکار کنم انرژی ای بعد کمک ب اونا برا خونه خودم و شوهرم باقی نمیمونه و همش خسته م
حس میکنم انتظارشون داره خیلی بالا میره من هرکار میکنم برا رضای خداعه ولی دارم اذیت میشم