ما با همسرممممممم تو عروسی دختر عموم که دختر خاله اونم میشد اشنا شدم البته ۱۲ سالم بود هی نگام میکرد منم فهمیده بودم اون موقعه ها هم عروسی تو خونه بود و کوچه و حیاط بود خانوما که رفیتیم خونه کفشمو قایم کرد کلییییییی اون روز با دوستان دنبال کفشای صورتیم گشتیم تهش فردین بازی در اورد خودش اورد داد بهم