دوستم راجب دختر داییش صحبت میکرد عکس هاشو نشانم میداد چقدر خوشگله چقدر جذاب
دوستم میگفت دختر داییم تحصیل کرده است پرستاره
میگه دختر داییم عاشق پسر خاله اش بود با اینکه پسر خاله اش ۴ سال ازش کوچیکتر بوده یعنی دختره از پسره بزرگتر بوده از بچگی همدیگه را دوست داشتن بالاخره بعد سالها تلاش کردن بهم رسیدن وقتی بهم رسیدن
زندگی فوقالعاده داشتن ولی عمر زندگیشان کوتاه بود فقط ۸ ماه پسره سرکار بوده از ارتفاع میافته و فوت میکنه
دوستم میگفت الان ۳ ساله از اون حادثه میگذره اما دختر داییم هنوزم گاهی میره تو بازار برای شوهر مرحومش لباس میخره هنوزم گاهی چایی میذاره و غذا درست میکنه منتظره از سرکار بیاد هنوزم شب تا صبح با عکسش حرف میزنه هنوزم هروز میره سرخاکش هنوزم براش تولد میگیره
ولنتاین و اینا براش کادو میخره
جوری که خانواده پسره و خانواده دختره مجبور شدن واحد آپارتمانی که دختر و پسر مستأجری رفته بودن زیرش را با هر قرض و بدبختی بود بخرن چون دختره حاضر نبود اون خونه را تخیله کنه صاحب خانه میخواست تخیله کنن این چون با شوهرش توش ۸ ماه خاطره داشته و وسایلشان اونجاست آسمانو به زمین آورده بود جوری که خانواده دختره و خانواده شوهر مرحومش بیشتر از قیمت خونه مجبور شدن بخرنش که دختره بلایی سر خودش نیاره
میگه دختر داییم با اینکه پرستار بود الان ۳ ساله سرکار نرفته
گفتم چرا تحت نظر مشاوره و تراپیست نرفته ؟
دوستم گفت رفته به زور خیلی بردنش پیش بهترین مشاوران ایران در شهرهای مختلف بردنش اونا گرانترین جلسات مشاوره هم دارن برای هر جلسه میلیونی میگیرن فایده نداشت که نداشت بدتر شده خوبتر نشد
واقعا وقتی عکس های دختره رو دیدم عصابم خراب شد چقدر خوشگله تو زندگی قید همه چیزو زده واقعا حیفه