نمیدونم چرا دارم اینارو اینجا میگم شاید چون محرم ندارم کسی که دردمو بشنوه و قضاوتم نکنه ندارم دلخوشم ک اینجا کسی منو نمیشناسه
۳۴سالمه دو ساله دنبال کارم ولیی هیچی انقد بی انگیزه و بی هدف شدم که حالم داره از خودم به هم میخوره یه وقتا میرم مصاحبه یه وقتام پام نمیکشه دعوتم میکنن واسه مصاحبه ولی نمیرم از دست خودم خسته م ناامیدم از خودم تو زندگیم به هیچ جا نرسیدم داغونممم کاش برمیگشتم به ۱۰ سال پیش و با عقل الانم زندگیمو راستو ریس میکردم ولی الان نمیدونم چرا کاری ازم برنمیاااد
نمیدونم چیکار کنم بدجور سرگردونم بد جور بلاتکلیفم ازدواج هم نکردم حتی .... دیوارای خونه داره منو میخوره ولی دستو پامو انگار بستن کاش خدا صدامومیشنید کاش خدا دست منم میگرفت کاش اینی نبودم که الان هستم
افتادم به چه کنم چه کنم خدا واسه هیچکس نخواد این حال و روزو