اون روز با دوستام رفته بودیم اردو داشتیم حرف میزدیم ی اقایی خیلی یواش پر شالمو کشید برگشتم یهو گوشیشو داد دستم ک عکس بگیرم بدون هیچ حرفی
گوشیشم از این سامسونگ قدیمیا بود منم ی چندتا عکس ازش گرفتم و گوشیشو دادم وقتی تشکر کرد فهمیدم لاله
تنهایی اومده بود تفریح با گوشی قدیمیش با ذوق از همه جا عکس میگرفت بخدا زود گوشیشو دادم اومدم این طرف شروع کردم گریه کردن خیلی زیاد گریه کردم اصلا روزم خراب شد
یا مثلا ادمای نیازمند تو خیابون میبینم گریم میگیره دست خودم نیست
الان یاد اون روز میوفتم بغضی میشم و اعصابم بهم میریزه
حتی دوستامم کلی مسخرم کردن دست خودم نیست چجوری گریمو کنترل کنم