بچه ها سلام،دیشب ساعت۸مهدی زنگ زد گفت پسرعموش وخانوم وبچش میان خونمون شب نشینی....منم دیروز مهدی که رفت حموم گفتم نمیخواد کاوه روبشوری فردا کیان و کاوه رو میشورم....هیچی دیگه گفتم اینا میان بچه ترگل ورگل باشه...سریع جاروبرقی کشیدم وکیان هم اسباب بازیارو جمع کرد منم به و بهار نارنج ریختم تو قوری و مثل سارا شعله ی گاز رو زیاد کردم😁 بعد وسیله ی پذیرایی رو آماده کردم همیشه میگفتم مهدی بره رولت و شکلات و سه وچهار مدل میوه بخره بعد دیشب گفت برم موز و خیار وسیب وگوجه سبز بخرم گفتم نه فقط خیار بخر وسیب هم زیاد هست....گفتم وقتی اونا سخت نمیگیرن من چرا بگیرم؟ اینم قدم بعدیم که تونستم خودم رو کنترل کنم✅ حتی یه لحظه گفتم کیک بپزم چی!؟بعد گفتم نه بچه داری به خودت سخت نگیر✅
بچه ها اولین بار بود جلو مهمون دو جور فقط میوه میذاشتم ولی تلاش کردم که خودمو کنترل کنم این برای من سخت بود ولی تونستم✅
بعد با کیان وکاوه رفتم حموم اول کیان رفت وفکر کرد من وکاوه دوتایی میخواییم بریم...بعد که رفتم تو حموم حس کردم ته دلش یه طوریه پرسید مامانی مگه شماهم میخوایین بیان؟گفتم آره پسرم...انقد ذوق کرد تندتندخودشو شست رفت بیرون که کاوه رو ازم بگیره (کاوه به همه چییییییی دست میزنه هوووووف کیان تو حموم فقط بازی میکرد این به درز مرزا هم کار داره🤣🤣🤣🤣 همون دیشب تو دلم گفتم بدردت بابات میخوری من دیگه تورو نمیبرم حموم🤣🤣🤣🤣🤣) ولی خب بامزن ان دیگه. من این مزه را به پدرش میسپارم🤣🤣🤣🤣
کیان رفت بیرون سریع لباس پوشید ومیگفت مامانی صبر کن من پماد وپوشک و روغن بدن داداشی رو آماده کنم🥺🥺🥺 تو دلم بیشتر عاشقش شدم چقد دقیق وبا برنامه داشت انجام میداد🥺( من آماده کرده بودم ولی اون میخواست خودش بذاره تو جایی که میخواد) یه لحظه در حموم رو باز کردم دیدم حتی حوله ی کاوه روهم به دستگیره آویزون کرده بود😍🥺 کاوه او ازم گرفت منم سریع خوله پوشیدم اومدم بیرون که اذیتش نکنه کاوه....
حالا این وسطا تا مهمونا بیان کاوه چندبار خورد به در ودیوار جیغ منم رفت هوااااا 🥲🥲🥲🥲
مهمونا که اومدن رفت در رو باز کردسلام کرد دست داد🥺😍😍😍😍 دیشب آخرشب ازش تشکر کردم(همه شب این کار رو بلااستثنا انجام میدم حتی اگه دعواش کرده باشم ولی ازینکه بهم کمک میکنه ازش تشکر میکنم که یادبگیره دعوا جای خود مهربونی هم جای خودقیمه وماست رو باهم قاطی نکنه🤣🤣🤣)
دیشب بهش گفتم پسرم خیلی ممنونم ازت چقد آقا بودی😍😍😍گفتم آفرین که سلام کردی ودست دادی گفت مردا باید دست بدن نمیبینی بابایی دست میده🤣🤣🤣🤣🤣
حالا گندهم میزنه ها مثلا یهو هیجان زده شد رفت از طبقه ی یخچال شیر رو برداره ظرف شیر پرت شدپایین ولی خب درشو سفت بسته بودگفتم کیان شاید یکی شل بسته باشه(فهمید منظورمو خندید)🤣🤣🤣🤣🤣 یا رفت روی ماشین لباسویی میگفت شکر بیارم بریزم روخیار شیرین بشه(منظورش شور هست همیشه قاطی میگه). خلاصه دیشب خوش گذشت.