2752
2734
متوجه نشدم حرف و حدیث به تو نگن؟

نه یکسری مسائل مربوط به داداشمو اون خانم

مثلا سن و سالش 

برنامه جشنشون

انگشتر نامزدی 

همه و همه رو از من قایم کرده ولی به مامان و خواهرم گفته به این شرط که به من نگن🙄🙄

پایبز من گیج شدممم😢😢😢 الان چه ربطی داره به همسرت من میدونم گاهی آدم اینجوری میشه خودم بشم تعجب ...

اینکه اجازه داد داداشش پشتم اون حرفارو بزنه...میگفت زنت دو سال اومد نتونست آقاجون رو نیگه داره وگفت بفرستیم بهزیستی!!!!! وخیلی حرفای دیگه....اینا یادم نمیره هرسری سر هر حرکت کوچیکی یادم میاد و بهم میریزم. بااینکه همه میگن دفاع کرد ولی اون دفاع برام بی ارزشه... خیلی از دستش عصبانیم الان امروز هم مثل روزای دیگه بود ولی هرکاری کرد دلم صاف نشد کاش جایی بود اینجور وقتا فاصله میگرفتم ومیرفتم.... دخترعمه ی جاریمه درسته نسبت بی خودیه ولی دخترخوبیه اون سری که دعوت نکردم گفتم این سری بره معلوم نیست کی بیاد مثلا الان بعد چندسال دعوتش کردم الان اومده صبح برمیگرده شهرشون برا همین تایم نیست و...

  خدایا همسرمو برام نگه دار  شروع خاطراتم زنگیدنت بود   

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید

نه یکسری مسائل مربوط به داداشمو اون خانم مثلا سن و سالش  برنامه جشنشون انگشتر نامزدی  ...

احتمالا یه چیزی هست که میدونه تو زرنگی...حالا بعدا شاید علتشو بفهمی....داداشم با یه دختری بود بشدت رفتارش عوض شده بود...یه سری که بازار بودم داشتن تلفنی حرف میزدن از مکالمه ی داداشم متوجه شدم که داشت باهاش بحث میکرد چرا با پاییز رفتی بازار🙄🙄🙄🙄🙄 هنو نیومده برا زمینامون طرح میداد... هوووووف آدم خل میشه از رفتار بعضیا

  خدایا همسرمو برام نگه دار  شروع خاطراتم زنگیدنت بود   
خدا به دل آدما نگاه میکنه  من که واقعا برام مهم نیست  فقط سوال تو ذهنم بود که جواب همه ی ...

اتفاقا هر چقد دلسوزتر باشی بدتره بیخیال باش ازدواج هم کردن کادو مادوی گنده نده‌بعدا تونستی از روند طلا فروشی زدنش برام توضیح بده

  خدایا همسرمو برام نگه دار  شروع خاطراتم زنگیدنت بود   
2731
سحر جون منم  دقیقا همین رفتار رو پیش گرفتم  ترجیح میدم یه آدم بی خبر شاد باشم تا یه آدم ب ...

دقیقا....بی خبری خوش خبری....منم کاش نمیشنیدم

  خدایا همسرمو برام نگه دار  شروع خاطراتم زنگیدنت بود   
اینکه اجازه داد داداشش پشتم اون حرفارو بزنه...میگفت زنت دو سال اومد نتونست آقاجون رو نیگه داره وگفت ...

پاییز قشنگممم

ببین اصلا حیف نیست بخاطر یک آدم بیشعور زندگی قشنگتو خراب کنی؟!

من خودم توقع دارم همسرم جلو خانوادش بایسته برای من

اما آیا خودم دلشو دارم اگر انتقادی کردن خانوادم سر فحش رو بکشم بهشون

ببین بزار بگن 

مهم همسرت هست

خداساهده اگر پدرشوهرت زنده بود و سالم بود الان از دستش شاکی بودی

بیخیال باش

و به همسرت بگو اگر میخوای ببخشمت یا بار دیگه اجازه نده حرف بزنن یا اینکه یه کاری کن از این ساختمون بریم چون مجبور میشم خودم از خجالتش در بیام یا هرجیزی که آرومت میکنه

ببین پدر همسرم برای همسرم نوشته بود حنا خیلی باهوسه دنبال فتنه و تفرقه انداختن بین تو و خانوادته و میخواد کاری کنه ارتباطا قطع بشه

بنظرت همسرم چی گفته بود؟!!!

آره بابا سیاست داره اما خیالت راحت نمیذارم به آرزوش برسه🙄🙄

بنظرت نبایذ میگفت نه بابا اصلا اینطور نیست داری در موردش اشتباه میکنید؟!!

خداشاهده من همیشه تشویقش کردم به آرامش

۸۰ درصد رفتن به خونه پدرش به پیشنهاد من بوده 

اما اون لحظه دلم شکست حتی به روش نیاوردم بعد از ۸سال 

و هزاران چیزهای اینچنینی

الان تو بعد از این همه سال زندگیتو اعصابتو برای یه حرف آدم نادون بهم ریختی

توقع نداشته باش همسرت مثل اون باشه و دهن به دهن بشه باهاش

حیف شخصیت همسرت نیست


آرامشت رو حفظ کن

برو بخ خودت برس

و سعی کن از مهمونیت لذت ببری


احتمالا یه چیزی هست که میدونه تو زرنگی...حالا بعدا شاید علتشو بفهمی....داداشم با یه دختری بود بشدت ر ...

نمیدونم والا🙄🙄

احتمالا 

اصلا داداشم که به من وابسته بود 

حتی دیشب برنامه سفر چیدن اصلا نگفت به من شما میاین با نه

اتفاقا هر چقد دلسوزتر باشی بدتره بیخیال باش ازدواج هم کردن کادو مادوی گنده نده‌بعدا تونستی از روند ط ...

دقیقا

نه متناسب با کادویی که بهم داده بهش میدم

پاییز دوتا دوره رفته

آشنا داشت جواز گرفت

مغازه مال خواهرمه تعمیرات و گاوصندوق و … انجام داد هزینه زیاد بود ولی

خواهرم براش خونه فروخت

من بهش ۲۵۰ گرم طلا متاهیم

۵۰ گرم از مجردی و ۵۰ میلیون پول دادیم

این شد سرمایه ش

خودش هیچی نداشت جز یه ماشین که خرج مغازه شد و بقیه ش رو قسطی داد و کمی هم بابام کمک کرد

پاییز قشنگممم ببین اصلا حیف نیست بخاطر یک آدم بیشعور زندگی قشنگتو خراب کنی؟! من خودم توقع دارم همس ...

حنا بخدا من این حرفارو نزدم دقیقا پیشنهاد خودش وزنش بود دقیقا بعداینکه حرف بهزیستی روجلو پدرشوهرم زدن پدرشوهرم جلو دخترش میزد توسرش ومیگفت همه چی زیر سر اونه(یعنی زن اون برادرشوهرم)به یه ماه نکشید مرد بعد اون حرف کلا پژمرده شده بود... حتی به خواهر شوهرم گفت یا باید آقاجون رو نیگه داری یا واحدت رو خالی کنی آقاجون تنهابمونه من زنم از۱۸سالگی داره بوی گه تحمل میکنه🤦  هنگ کردم وقتی اینارو چسبوندن به من مهدی صفرتا۱۰۰ازم دفاع کرد داداشمم میشنیدومیگفت مهدی ترکوند ولی نمیدونم چرا عصبیم باورم نمیشه برادرشوهرم اینطور گفته(بشدت باشخصیت بود درحدی که کل فامیلامون تعریفشو میکردن یهو تبدیل شد به یه آدم دیگه)...


من و اشتباهمون اینه میخوای همسرامون رو وصل کنیم به خونوادشون درصورتی که اونا گریزونن...داداشش همین چند روز پیش زنگ زد گفت پول میدی بهم؟ گفت ندارم... درصورتی که داشت اگه من قبلی بودم میگفتم بده گناه داره داداشته.... ولی هیچی نگفتم...


حنا چطو حرفای پدرشوهرتو فراموش کردی؟

جاریم میخواد کاری کنه من وارد بحث شم ولی من هرگز این کار رو نمیکنم من شیطان تر از خودشم هدفم اینه آبروشو تو فامیل مهدی اینا ببرم تااین کارو نکنم حس میکنم آروم نمیشم میدونم خبیثانه اس ولی هدف واقعیم اینه نمیتونم دروغ بگم ادای آدم خوبا رو درارم...به مهدی هم گفتم تا آبرشو تو فامیل نبری من آروم نمیششششششمممم بعدش منو ازینجا ببر بهش هم گفتم ازت جدا میشم قشنگ تو چشاش نگاه کردم گفتم دلم خنک شد. بهش هم کلی پیام بد فرستادم.


شام رو دادم جاریم آدماده کنه ظرفاومیوه واینارو آماده کردم جارو کشیدم از دیروز هم خونه رو مرتب نکرده بودم (هوووووف کاش میتونستم شلخته باشم چقد عذاب کشیدم) هیچی پاشدم دستمال وجارو ومرتب کاری....دوش گرفتم.

دخترعمش وقتی میاد تایم بیشتری کنار منه چقد ذوق اومدنش رو داشتم یهو حال خودم گندشد... 

  خدایا همسرمو برام نگه دار  شروع خاطراتم زنگیدنت بود   
نه یکسری مسائل مربوط به داداشمو اون خانم مثلا سن و سالش  برنامه جشنشون انگشتر نامزدی  ...

خب ب نظرم تعریف داداشت هست...

اون خانم فهمیده باهوش خونواده تویی...

یه جورایی داره رو داداشت کار میکنه ک خودتو مدیون خواهرت ندونی و ...میخواد نفوذت رو داداشت کم بشه ...

حالا چیکار کرده خدا عالمه😁

دقیقا نه متناسب با کادویی که بهم داده بهش میدم پاییز دوتا دوره رفته آشنا داشت جواز گرفت مغازه ما ...

حنا چقد شبیه منی چقد هوای داداشت رو داری من باهمه ی اینا بازم به داداشم فکر میکنم آروم میشم پریروز زنگ زد گفت براکارش دستگاه خریده خوشحال شدم که پولشو داد برا چیزخوب دیروز زنگ زد اسمش قرعه افتاد انقدخداروشکر کردم اگه اون بود میگفت شماره کارتموکه داری بفرست برام😏🤣🤣🤣 


مثل شما کجامیخواد پیداکنه کاش کمی عاقل باشه امیدوارم دختره خوش ذات باشه. اینکه مغازه داره خیلی خوبه  من اگه روزی شروع کنم خیلی پس برام سخته....امیدوارم بتونم برسم به هدفم

  خدایا همسرمو برام نگه دار  شروع خاطراتم زنگیدنت بود   
حنا بخدا من این حرفارو نزدم دقیقا پیشنهاد خودش وزنش بود دقیقا بعداینکه حرف بهزیستی روجلو پدرشوهرم زد ...

پاییز میفهممت

ذات رو شناختم دیگه

مگر من هدفم این بود

مگر من تازه عروس جز دغدغه زندگی عاشقانه م و تشویق همسرم به محبت کردن به خانوادش کاری کرده بودم؟!!


ببین این فقط پیام پدرش بود

از خواهرش و مادرش هم این پیامای اینچنینی دیدم

یادم نرفته 

حتی پدرشوهرم به من انگ روانی بودن 

بیماری دیابت داشتن زد بخاطر اینکه چندبار عصبی شدم

حتی گفت به شوهرم طلاقم بده


من خیلی کینه ای ام

اما احترام و با محبت بودن تو ذات منه

اما منم مثل خودشون تظاهر میکنم جلو رو میگم باباجون و مادرجون

بهشون احترام میذارم چون بزرگترن و پیرن

ولی تو دلم دوسشون ندارم و برام مهم نیستن

الان مدام میگه حنا قوی ترین زنیه که دیدم مدیریتش عالیه

الان دبگه بدردم نمیخوره وقتی کاری کردن شوهرم محبتاشپ دریغ کرد و یادش دادن خود واقعیش نباسه و بهم محبتش رو نسون نده

همین الان بگن طوریشون شده میگم روحشون شاد🤣🤣🤣تو دلمااا

خیلی اذیتم کردن 

نفرین نمیکنم

بعد از ۸ سال فهمیدم زندگی دختراشون تظاهره فقط

امسال مادرشوهر دخترش زنگ زد کاری کرد میگرنش گرفت

به ظاهر ناراحت شدم

اما تو دلم گفتم خدا جون ممنونم که حقمو گرفتی

من از جنگ روانی با اونا کنار کشیدم و پیش شوهرم تظاهر میکنم مشکلی ندارم که شوهرم تو ساید من باشه

اگر خودم دست بکار میشدم زندگیم خراب میشد 

وجه م خراب میشذ 

ترجیح دادم بسپارم بخدا

و خوب هم برام داره تلافی میکنه 

توهم بسپار به خدا عزیزممم

حیف تو نیست؟!!! 


نمیدونم والا🙄🙄 احتمالا  اصلا داداشم که به من وابسته بود  حتی دیشب برنامه سفر چیدن اصل ...

حنا ولی من حس خوبی ندارم به دختره احتمالا داداشت هی جلوش حناحناکرده اونم فهمیده لولت بالاست داره اینطور میکنه وگرنه چرا نباید تو بدونی....من که دهن اون دختره رو سرویس کردم کم کم اطلاعات جمع کردم ورفتارداداشموبررسی کردم بعد یه بار که داشت ازش حرف میزدم گفتم تو چرا فکر کردی من اون دختر رو وارد حریم خونم میکنم؟؟؟؟همون لحظه داشت رانندگی میکرد زد بغل هنگ کرده بود گفت چی شدیهو....اون لحظه همه چیو گفتم بهش...گفتم به انتخابت احترام میذارم میام جشنت ولی همونجاهمه چی تموم میشه اجازه ی اومدن تو خونم رو نداره....که به دختره گفت قضیه وبه آبرو ریزی کات کردن بعدا هم اون روی سکه ی دختره بهش ثابت شد....دیگه بعد اون قضیه بخواد باکسی وارد رابطه شه بهم عکس نشون میده میگه حست چیه؟😁😁😁😁دخترخوبیه؟😁

الانم با دختری که دوست شده خیلی خوشگل وناز وگوگولی هست خونواده داره منم گفتم تااینجا که به دلم نشست بقیه اش دیگه باخودته....دیروزم یه نکته ای ازش فهمیدم دخترپول جمع کن وزرنگی هست. 


  خدایا همسرمو برام نگه دار  شروع خاطراتم زنگیدنت بود   
خیلی هم خوب انشالله بهت خوش مبگذره دیگه هم فکرای بد نکن …. لق همه ی بدخواهات😁😁

بلاخره یه روزی برادرشوهرمو یه چایی چنگ میارم نردبون میذارم میخوابونم دم گوشش (قدم بهش نمیرسه🤣🤣🤣🤣) 

آره باید روحیمو خوب کنم مهمونم بنده خدا افسردست اون فکل میکنه من چقد شادم وامشب چه جایی میخواد بره مهمونی🤣🤣🤣🤣

  خدایا همسرمو برام نگه دار  شروع خاطراتم زنگیدنت بود   
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687