2737
2734
عنوان

بیاید یه خاطره از مادر همسر

165 بازدید | 9 پست

من یبار حالم بد شد با شوهرم رفتیم امپول اووردیم.رسیدیم خونه  مادر شوهرم امپولو دید نگرررررررااااان گف پسرم امپول چرا مریض شدی؟شوهرم گفت نه واسه خانوممه گفت اها. گذاشت رفت.😂نه پرسید چرا نه ابراز نگرانی هییییچ.(خونمون یه شهر دیگست رفته بودیم سر بزنیم.خونه یه اشنا بودیم حالم بد شد تو مسیر امپول گرفتیم)


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2731

کلا مادر بودن عجیب غریبه ، نگرانی یهو مثل یه حمله میمونه ، مادرا نسبت به بچه خودشون واکنش چندین برابری دارن حتی اگه مشکل جزئی باشه ، در برابر بقیه اون واکنش کمتره

عجب 

خب من خیلی رک هستم اینجور مواقع میگم مامان جان یعنی فهمیدین آمپول واسه منه خیالتون راحت شد بیخیال شدید؟ یعنی فقط نگران پسرتون شدید؟ 

البته با حالت خنده 🙃

وَالـْـعـَـصـْـر کـِه بــی عـِشْـــقِ تـْـو، مـَن خُـسْـرانـَـم♥️
2740
کلا مادر بودن عجیب غریبه ، نگرانی یهو مثل یه حمله میمونه ، مادرا نسبت به بچه خودشون واکنش چندین براب ...

قبول دارم‌ ولی روابط اجتماعی هم باید در حد روزمرگی بلد بود

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687