هیج حامی نداشته باشی؟؟؟
دیردز از مشهد برگشتیم قرار بود خانوادکی بریم ولی بابام مامانشم اورد🙄🙄حالا بگذریم واسمون خیلی سخت گذشت
موقه برگشت تو اتوبوس بودیم دادلشم گفت هنسفریو بده... چون فاصلمون زیاد بود من دیگه بلند نشدم همین طوری اروم پرت کردم بابام کناره مامانش نشسته بود منم کنارش توی تک صندلی ی حور منو نگا کرد دقیق ی دیقه بهم زل زده بود بعد گفت اگه تو اتوبدس نبودیم تو سرت افتاده بودم تا میتونیتم کتکت میزدم..
درحالی ک منم هروقت هسفریو میخواستم داداشم پرتابش میکرد
سر صبحونه بودیم رسیده بودیم خونه. داشتیم صبخونه میخوردیم بابام گفت چته چرا ناراحتی گفتم نباشم؟ یهو مخکم زد سره نون گرفت ب همین برکت تو ازغریزه اونو پرتاب کردی
امروزم مقنعم گم شده بود ب مامانم گفتم ندیدیش کلی داد زد سرم گفت ک تو ی مقنعه نمتونی پیدا کنی چ برسخ ی چی بشی حواست ب همه چی هست حز درست
در حالی ک من تموم نمرات دانشگام کامله
نمیدونم واقعا چیکارکنم
نمیدونم ازین کشور برم.. ک نمیشه
ازدواجم ک نمیشه هنوز20سالمه ی خاستگارم تاحالا نداشتم
ب قول معروف تو رابطم نیستم ک بیاد کسی منو بگیره
ولی دوس ندارم ب ازدواج فکر کنم تمرکزم بیشتر رو ددسو دانشگامه
فقط موندم با این روحیه دادنای خونوادت چطوری درستمو پاس کنم
انقد تو دلم حرفه ک نمیدونم چیکار کنم از کجا بگم
دو ردزه از مشهد اومدیم همه رفتن خونه مامان بزرگم ی نفرم خونه ما نیومدن حتی ی زنگم بهمون نمیزدن