الان ۶ ماه ازدواج کردم همش درگیر مسایل بیماری بودم پاش عفونت کرد یک ماه و نیم بیمارستان بودم تا اومدم خونخ الان میگه بریم مشهد زندگی کنیم من گرافیستم شاغل بودم انقدر ازدواجم درگیرم کرده همه چیزو ول کردم مدام تو خونخ است توقع داره هی بخ دستش میوه و نسکافه و.....بدم .گفتم مش۸ه نمیام تمام رندگیم شده خورده فرمایشات همسرم .پول رو بلد نیست پس انداز کنه.نه ماشبن داره نه خونه.خسته شدماز سبک زندگیش.نرمال نیست.