عزيزم با همسایمون رفت امد داشتیم دخترش خیلی بد شده بود زبون درازی میکرد لج بدش افتاده بود رو من وتو ماه رمضون که خواستیم بریم مسجد دوباره با من لج کرد واسمم کم میکرد و.... ومنم جوابش میدادم به تندی وزن همسایمون ناراحت شده بود که من اینجور رفتاری کردم ورفتارش
باهامون سرسنگین شده بود ودیگه نمیزاره دخترش بیاد خونمون منم مادرم گفت به خاطر اینکه کینه وکدورت بینمون نباشه بری خونشون خوبه رفتم خونشون امشب رفتارش مثل قبل نبود گفتم عزیزم ناراحت شدی من فلان حرف زدم گفت نه بعد دیدم گفت آدم تو بعضی موقع ها میبینی یه اتفاقی میوفته ناراحت میشه وتموم میشه میره ولش کن وبعد گفتم از رفتار من ناراحتی گفت آره گفتم چرا یا دخترم اینجور رفتار کرد
منم گفتم دیگه عصبانی شدم ببخشید عزیزم
دیگه بیا خونمون گفت باشه ولی مثل قبل خوش آمد گویی نکرد خیلی ناراحتم