سلام دم صبح خواب دیدم مادربزرگ خدابیامرزم آمده خونه مامان وبابام... وپسرم هم همراهش بوده بعد اصلا تو خواب اونو مرده تصور نمیکردم پیش خودم میگفتم ننه بابا الان دیگه ۱۱۰سالی داره بعد طبق همیشه که زنده بود اون موقع ها بعد نهار عذا ریخت تو پلاستیک کرد زیر چادرش.بعد من داشتم میگفتم چرا پسرم باید خونه ننه بابا باشه من دوست دارم خودم بزرگش کنم وخیلی ناراحت بودم ننه بابا و پسرم که رفتن منم تند تند رفتم درخونه ننه بابا دیدم تو پله های خونه اش پراز آشغاله خونه اش هم خیلی کثیفه خلاصه بزور پسرمو از خونه اش آوردم و میگفتم به مامانم وای یکی بره خونه نه نه بابا را تمیز کنه.ننه بابام هم خیلی پکر بود تعبیرشو میدانید؟؟
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.