من یه بچه دارم که خدا خواسته بود کلی شوکه شدم چون دانشجو بودیم ولی گفتم دیگه خدا داده و سنمم کم نیس خداروشکر تا جایی که در توانمان بود بهش میرسم بعد سالها تلاش و درس و اینا گفتم دومی رو هم بیارم هم غریبیم همه بچم خیلی تنهاست سعی کردیم اوضاع رو برای دوتا جور کنیم حتی گفتم شد مهاجر می کنیم با دوتا که زده دوقلو باردارم به خدا دارم دیوونه میشم نه تو ژنمون هست نه چیزی نمیخوام رو حرف خدا حرف بزنم ولی سه تا بچه تو شهر غریب چجوری نگه دارم آیندشون چی؟میامم اینجا همش ناامیدی از آینده.چیکار کنم واقعا؟