2737
2734
عنوان

اختلاف با خونواده شوهرم

166 بازدید | 10 پست

بچها من برا خواهر شوهرم خواستگار اومد بد پدر شوهرم گفته خبر شوهرم باید باشه 

    بد امشب خواستگاریش بود 

 یهو موقع اومدن خواستگارا شوهرم منو صدا کرد ک اره با برادر شوهر کوچیکم برین تو اتاق بابا گفته شماها نباشید 

    فقط بزرگترا 

 گفتم من زن توهم اون از اول خپاستگاری ک ب من نگفتن 

همه میدونستن 

 الا من 

خیلی دلم ناراحت شد خیلی زیاد من عروس اولشونم خیلی زشته ک تو اتاق باشم شوهرم تو جمع بحث شنیدن حرف نبود چون من همین الانم دارم میشنوم 

  میخواستم برم خونه بابام 

ولی گفتم نه الان برم بذ میشه چون دو دقیقه دیگه میرسیدن 

  بغضم گرفته  

 فقط ب شوهرم گفتم 

من تو هیچ مهمونی شون دیگه شرکت نمیکنم حالا بد مهمونی شوهرم هی ناز نوزم میکنه ولی دلم خیلی ازشون شکسته اصن ب زور با خونوادش لبخند مصنوعی میزنم 



 دوستان این اتفاق برای دو روز پیشه که تایپ کردم در جریان ماجرا باشید بد اون من یکم سر سنگین تر شدم و اصلا دیگه ی کلمه ام از هیچ کدومشون سوال نکردم ک چی شد چی نشد الان شوهرم پیرو این ماجزا من خیلی ناراحتم میگه تو زیاد ناراحتی الکی کشش میدی  


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

طبیعیه 

اگه بهت چیزی نگفتن کاش نمیرفتی

من نمیدونم تو دلت چی میگذره ولی حاضرم قسم بخورم ب اون لحظه ای ک کلی درد میکشی و چشمات پر از اشکه، خدا تو رو میبینه " خدا بی دلیل خواسته ای رو تو دلمون نمیذاره "
2728
2740

من جای شمابودم اصلا تو مراسمایی ک ب من مربدط نیس نمیرفتم عزیزدلم ...

شاید کمی ناخوشایند بیاد بنظر شما اما این مراسمات چه ربطی ب عروس و داماد خانواده داره 

من بارها دعوت شدم ب این مراسمات اما نرفتم

چون جای من نبود 

اونا میخان حرف بزنن ،حصور من مهم نیست

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
داغ ترین های تاپیک های امروز