یکجا زیر یک مقاله ای در مورد روابط همسران بود، یک خانمی کامنت گذاشته بود" من و همسرم مدتهاست در کنار هم هستیم اما بدون حرفی یا صحبتی...الان هم کنارم نشسته ولی ساکت ساکت "
این خانم از این قضیه خوشحال نبود
ولی ادامه ی کامنتش باعث شد که در ذهن من حک بشه حس و حالش
او گفته بود:
((اخیرا فهمیدم در ناحیه سرم توموری دارم و بسیار خوشحالم که چند صباحی دیگر زنده نیستم..))
اینجا احساس همدلی بسیار زیادی با اون خانم داشتم و حتی کمی غبطه خوردم.
اینجاست که میفهمی زندگی شاید دیگر برای کسی طعم شیرین نداشته باشد و او مرگ را عمیقا درخواست کند
همیشه دوست داشتم سی سال عمر کنم ... و الان نزدیک به سه سی سالگیم هست....
ای کاش من هم راحت و زیبا دفتر عمرم بسته شود