تو خونمون حق حرف زدن ندارم هر چی که میگم از صحبت عامیانه یا هر چیزی بهم میگن حرف نزن خفه شو زیپ دهنو بکش هیچی نمیتونم بگم هر چیزی هر حرفی که هست و من نمیتونم بزنم هیچکسو ندارم باهاش دردو دل کنم از مشکلاتم بگم به مامانمم که میگم بعدا همونارو میزنه تو سرم خودمونم مشکلاتی داریم که دیگ وصل نمیده به این چیزا خیلی بخوان اهمیت بدن کلا تو خونمون هیچکسی منو دوست نداره منو خیلی بی اعتماد به نفس کرده تو خوابگاهم ک میرم خیلی سادم به همه اعتماد میکنم سریع سفره دلم و باز میکنم دوست و دشمنمو نمیشماسم اصلا اعصابم کلا خورده دوست صمیمیم تو خوایگاه که دلم خوش بود با اونا یکم میخندم کلی حرف پشت سرم زده نمیدونم باید چیکار کنم تو خوابگاه همه دورهمن فضا دوستانس بعد تو اتاق ما بچها فقط پشت هم دیگ حرف میزنن و بهم حسادت میکنن بین همو بهم میزنن
هیچ جا حق صحبت ندارم...