امروز تو حوزه کنکور یکی از دوستای قدیسین دیدم ک ۵ سالی ندیدمش
انقدر استرس داشتم اصلا محل ندادمش یعنی در حد سلام احوال پرسی از شدت استرس
الان یادش افتادم خیلیییی دلم براش تنگ شده همه خاطراتم زنده شد دوست دارم دوباره ببینمش اما چجوزی؟؟؟ من کم پیش میاد دلم برای کسی تنگ بشههه
واقعااا حس عجیبی دارم تمام خاطراتم از جلو چشمام گذشت
فقط آدرس خونشون و ک بغلش کافی شاپ باباشه میدونم
نمیدونم چمه من به شدت آدمی ام ک احساسی نیستم اما انقدر حرف دارم باهاش بزنممممممممممم
چیکار کنم؟؟؟ رومم نمیشه برم در خونشون ک
حتی من نشناختمش بعد از رو چی شناختم؟؟ چشماشو تنگ کرد سرشو کج همیشهبچه بودیم اینکار میکرد از این یادم اومد