2752
2734
عنوان

دلم از مادرم گرفته

| مشاهده متن کامل بحث + 426 بازدید | 34 پست

سلام عزیزم . به نظرم شما که اخلاق مادرت رو میدونستی، خب بعد شام میرفتی. یا شام میپختی، میگفتی مامان چیزی نپز، من شام میپزم میایم دور هم باشیم. اینجوری هیچکس اذیت نمیشد و روابط برقرار میمونه. 

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید

سلام عزیزم . به نظرم شما که اخلاق مادرت رو میدونستی، خب بعد شام میرفتی. یا شام میپختی، میگفتی مامان ...

سلام فقط بحث شام نیس بهش گفتم بعد شام میام گفت یجوری شل حرف زد فهمیدم دلش نیس که تا گفتم نمیایم گفت باشه

جان من است او ... ❤

هر کس مشکلاتی داره 

وارد پنج ماه شدم 

هنوز بهم سر نزده 

با وجود اینکه می‌دونه استراحت مطلقم 

فقط زنگ میزنه گاهی البته خودم همیشه زنگ میزنم 

میگ کار نکن فقط استراحت کن 

خب پس کی کارهامون کنه یک جوری شدم 

که دیگ دلم نمی‌خواد بیاد خونم و هم دلم میخواد 

البته بگم مادرم گرفتاری هم زیاد داره اما در کل من هیچ وقت الویتش نبودم 

اما بهش گفتم برای زایمانم باید بیاد و به خواهرم گفتم اگر نیاد من دیگ پامو خونش نمی‌گذارم 

اره دیگه حتی دعوتمم کنه نمیرم خودش بی دعوت میاد خونم اما من زنگم میزنم میگه نیا 😔

خب مادر باشه يا هر كسي ديگه 

افراد سمي بايد رفت و امد قطع يا خيلي كم بشه 

مهم ارامشته 

خدا دلتو اروم كنه 

منم مادرم هميشه بين من و بقيه خواهر برادرام فرق گذاشت خيلي زود رفتم سركار و مستقل شدم كلا با من ارتباطش كم بود واسش فرق نميكرد كجام چيكار ميكنم الان هم خونم خيلي به ندرت مياد 

منم كاملا بيخيالم اما سالهاي سال از دستش گريه كردم تموم كودكي و نوجوني  با حرفا و كاراش گريه كردم الان رابطمون معمولي و ميتونم مديريت كنم خدا رو شكر 

فاصلتون دوره که نمیتونه بیاد سر بزنه؟ یا خودش نمیخواد

ازدواج قبلی نزدیک بودم نمیومد 

این ازدواجم دورم بازم نمیاد نمیگم تایمش آزاده 

اما الویتش نیستم همیشه اول به کارهای خواهر و برادرهام میرسه بعد من که معمولا خدا مسایلمو بدون حضورش کنارم حل می‌کنه 


فاصلتون دوره که نمیتونه بیاد سر بزنه؟ یا خودش نمیخواد

بهش گفتم مادر برای زایمانم نیای 

سرم جلو شوهرم میاد پایین 

همسرم آدم بدی نیست حتی سیسمونی هم از خانواده ام هیچی نمی‌خواد 

اما دیگ انتظار داره بچه هامون دنیا بیاد مادر بیاد 

میگ اگر نیاد یعنی بچمون براش بی اهمیته و من دیگ خونه مادرت با تمام احترامی که برای قایلم پا نمی‌گذارم 

میگ بی توجهی به خودمو درک میکنم اما به بچه هامو نه 

میگ برای خودم انتظاری ندارم یا برای تو 

اما میبینم مادرت برای باقی نوه ها چه کار می‌کنه 

حداقل انتظار دارم بچه های ما رو هم بیاد بالا سرشون 

ما کسی هم نداریم که بهمون بگه چه کار کنیم و نکنیم برای وقتی که بدنیا بیاد بچه هام

بعضی وقتا میگم کاش پدر و مادر منم همینجور بودن. اون وقت دیگه اینقدر ترس از دست دادنشونو نداشتم، با هر مریضی ساده شون اینقدر استرس نمیگرفتم. کاش منم مهر مادری و پدری ندیده بودم که اینقدر غصه ی پیر شدنشون رو نخورم. من زندگی رو بدون پدر و مادرم نمیخوام 😔

بهش گفتم مادر برای زایمانم نیای  سرم جلو شوهرم میاد پایین  همسرم آدم بدی نیست حتی سیسمون ...

چقدر بده که حتی شوهرتم متوجه رفتاراش شده. یعنی واقعا ازش برمیاد که واسه زایمانت نیاد؟ 

چقدر بده که حتی شوهرتم متوجه رفتاراش شده. یعنی واقعا ازش برمیاد که واسه زایمانت نیاد؟ 

چند بار گفت من گرفتارم نمیتونم بیام خواهرت بیاد 

بعد خواهرم یک آدم تنبل و شلخته با قلبی مهربون 

و نوه خواهرم بدنیا اومد مامانم بیست روز اول اونجا بود 

منو شوهرمم منظمیم

خواهرم عمل کرده نمیتونه بچه بغل بگیره یا کاری کنه 

در واقع فقط حرص خوردنم زیاد میشه 

تازه باید برای اینکه همسرم ناراحت نشه یا متوجه نشه به فکر ناهار هممون هم باشم 



2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
داغ ترین های تاپیک های امروز