بنظرتون این کار خداست ؟؟یا نه

خواهر شوهرم که از پدر شوهرمه 

همیشه از بد جنس بودنش

حرف میزنه طوری که 

پسر همین پدر شوهرمو 

میفرست تو سن خیلی کم کار کنه 

اینقدر این پسر از خونه بدش می اومده 

ی شب همون کارگاه میخاب اونجا آتیش میگیره میمیره 

خواهر شوهرم ( همون که برای پدر شوهرم بوده ) 

میگه مامان ( مادر شوهرم ) 

دو تا دختراش می اومدن بهم محل نمی‌داد 

البته تک تک این حرکات من دیده بودم 

یعنی طوری که 

همیشه از من بد این خواهر شوهرم می‌گفت 

دخترای خودش بازور میخواست بچسبونه که با اونا رفت آمد کنم 

خلاصه من ازدواج کردم 

دیدم این خواهر شوهرم از همه مظلوم تر 

آروم تر وای دخترا نگم براتون اینقدر مظلوم بود و کز 

مامانم می‌گفت فاطمه ترخدا ازدواج کردی 

بیشتر به اون دختر که برای پدر شوهرت اهمیت بده 

من به حرف مامانم توجه نکردم 

به همشون احترام گذاشتم 

دیدم نه رفته رفته اون دو تا حتی پشت این بدبخت بد میگن 

هیج جا آدم حسابش نمیکنن

کجاش نفهمیدی بگو بگم برات

خلاصه که دیدم این خواهر شوهرم خیلی ماه 

آروم مهربون با شخصیت خیلی خوبه 

کم کم 

رفت آمدم و با اون دو تا دختری که مادر شوهرم از 

شوهر قبلیش داشت قطع کردم 

نگم براتون چقدر مادر شوهرم

دعوا راه انداخت که باید با دخترای من برید بیاید 

همه کار هاشون کنید 

من و این خواهر شوهرم خیلی خوب شدیم 

در حدی که سه سال همه جا باهم میریم 

اون دو تا دختر و حتی نگاه نمیکنم

خیلی پرو پرتوقع هستن 

واسه همون من کلا رهاشون کردم 

حالا بلاهایی که سر مادر شوهرم اومده میخام بگم 

الان عکس پروفایل دخترای مادر شوهرم که از شوهر قبلی هست دیدم 

دیدم عکس خانوادگی کنار عموشون گذاشتن 

یعنی اصن و اصن به مادر شوهرم ( که فقط بع دنیا اومدن از این مادر ) سر نمیزنن

من. و همسرم هم که سر نمی‌زنیم 

و بدتر از همه همیشه میگفت 

داماد های من تکن تک 

ازشون یاد بگیرید 

به گوشم رسیده یکی از داماد هاش 

معتاد شده یکیش هم ی زن دوم گرفته میخام بدونم این به خاطر کار خداست ؟؟!

اره یکم سخت ولی برام سوال بود مادر شوهرم 

اینقدر دختره پدر شوهرم عذاب داد پسرش کرد زیر خروار خاک 

چطور میشه جواب پس بده 

که روز به روز دارم می بینم چطور میشه