با این همه جور بهم بی احترامی شده
ولی ترسی از اینده ی دلشور ی نگرانی
ی حس بد دارم
پیش خودم میگم اگ درست بشه بگردم یان
هنوز دوسش دارم ولی دیگ دلم نمیخاد بگردرم
شوهرمو همه جور خانوادش پر میکردن
شدهرم یهو جنی شد با دادبیداد من پدر مادرم از خوته با کتک بیرون کرد خودش توی جلسه نفقه گفت زنم برگرده
دیروز بردارش دیدم گفت مهریه میذاری اجرا
زیر زبونی بنت میگفت ج...ن.د مادرم جوابشو داد
دیگ اگ از دل تنگی بمیرم نباید بگردم
چون ی ساختمون با خانوادش زندگی میکنه
فکر اینو هروز کسی ک این ترف بهم زد ببینم سخته برام
گور باباش
دیگ نمیخامش عشقمو میخام سر ببرمم
دیگ مهرش توی دلم نباشه