خانواده به شدت منزوی با هیچکس ارتباط نداشتیم خودم هم دوستی ندارم.
همیشه خانوادمون مثل بیسواد ها و احمق ها بود.
پدر و مادرم هر دو فرهنگی اما هر دو انگار نه انگار تو اجتماع بودند.
خواهرم قبلا مریض بود مادرم قرص ها شو نمیداد میگفت ولش کن شیمیایی اند یا میرفت دعا نویس اخرش هم خواهرم به خاطر مشکل کلیه فوت کرد .
برادرم خجالتی هیچ دوستی نداره چون بابام اصلا یک کلمه حرف نمیزنه باهاش.
من 28 سالمه مادرم همیشه تو سرم زد رفتم دانشگاه گفت تو اونحا رفتی فقط درس بخونی به هیچی فکر نکن
یه کرم میزدم میگفت اینا خوشبختت نمیکنه.
خودش اصلا به خودش نمیرسید فکر میکرد کار بدیه ادم به خودش برسه.
حالا میگه تو خنگی فلانی کدبانو نبودی که خواستگاار نداشتی
من همیشه ساده بدون ارایش مثل احمق ها بیرون رفتم.
مگه چی بهم یاد دادی
به خدا من تا پارسال نمیدونستم اصن باید به ازدواج فکر کنم فکر میکردم ازدواج چیز بدیه مادرم میگفت نشین پیش دخترای مردم داستاناشونو گوش بده.حالا میگهخاک تو سرت فلانی کوچیک ترت هست و برو ازش یاد بگیر.