نمیدونی از چه چیزایی گذشتم چقدر خودمو خواسته هامو نادیده گرفتم که طرف مقابلم اذیت نشه و زن بسازی بشم
که آخرش بهم گفتن وظیفته حتی اگه یه چیزی که نیازِ واجبم هم بود میخواستم بهم میگفتن پرتوقعی
اون زندگی با مشکلات زیادی که داشت به طلاق کشید سالها بعد با یکی آشنا شدم خیلی بیشتر خودمو وقف کردم جوری که همش بهم میگفت تو یه مردی چند روز پیش دستش رو شد و چه روزایی رو دارم میگذرونم