من ۲۲ و ایشون ۲۷
ببین دلیل خیلی محکمی نداشت:(
خیلی طولانیه نمیشه کامل بگم ولی
یکسال یکسال و نیم پیگیر من بود تا من کمی نرم شده بودم و خیلی دوسم داشت و اصرار داشت هرچه زودتر بیاد حواستگاری
من خیلی اشتباها داشتم وخیلی سخت میگرفتم همه چیو
ایشون ده روز اخر خیلی سزد شده بود و روزی یکی دوبار کوتاه جوابمومیداد ازش دلیل ک میخواستم میگفت ماموریتم منم دگ گفتم میخوای تمومکنیم ؟ گفت نه چرا اینو بخوام
انتطار داشتم وقتی ازش عصبانی م برام توضیح بدهو سوتفاهم برطرف شه نه اینکه سکوت کنه و حرفی نزنه چون من خیلی اذیت شدم
چون خیلی عصبانی بودم از همه جا بلاکش کردم حرف اخرشم این بود ولی من انحنای لبخندتو با دنیا عوص نمیکنم
میشد حلش کرد و خیلی چیز بزرگی نبود ولی من تند رفتم و بچه بازی کردم و سریع تمومش کردم