بچم ۱۶ماهشه همسرم میز جلومبلیمو گذاشته بودتواتاق بچم
بچمم داشت بازی میکرد اونو انداخت روپاش (سنگینه)من صدای جیغشوشنیدم دیدم افتاده روش زهره ترک شدم فکر کردم پاشه شکسته همسرم و صدازدم حالم بدشد میزو اززوش برداشتم اومد من داشتم خودمومیزدم ازترسم برای این ک بچم آروم شه گفتم الان میزومیندازیم بیرون به همسرم میگفتم بچه روبغل کن داره گریه میکنه برای اینکه بچمو بغل کنه و لج نکنه باهام رفتم اتاق خودم پشت سرم اومد روم دست بلندکنه بچممم تواتاق هنوز بغلش نکرده بود من میزدم سرم به دست و پاهایش افتاده بودم منو ول کن برو بچه رو بغل کن ترسیده بهم میگفتی منو اینجوری نبین من هیچی برام مهم نیست تر تا بچم خودش اومد پبشمون بچه ها ازگریه داغونم به خدا هیچ وقت حلالش نمیکنم دلم میخواد از حداشم واسه اولین بار انقدرازش بدم اومده
