سلام شوهرم همراه بادپدرم رفتن سرکار
از صبح تا ۷ شب منم از شانس بدم ۷ شب
زن عموم گفت دخترونه با دختر عمم اینا بریم بیرون
که اقا رسیده بود خونمون
هی زنگ میزد که من خستمه خجالت نمیکشی
واین حرفا الانم اومدم خونه سرسنگینه منم مثل خدش شدم🙂چون پشت تلفن حرفای بد زد که خر گاو کجایی
نمیگی ما خستمونه چایی چیزی دم کنی
منم باهاش سرسنگینم همیشه کوتاه میومدم ساده بودم