فقط از عشق لبریزم از آن عشقی که میدانی
نمیخواهم بپرهیزم از آن عشقی که میدانی
از اینجا بگذر از عابر لگد کن برگهایم را
که من همواره میریزم از آن عشقی که میدانی
مبادا مثل رویایی برایم آرزو باشی
مبادا صبح برخیزم از آن عشقی که میدانی
گدایی تشنه ای دارد میان کوچه میگردد
برایش آب میریزم از آن عشقی که میدانی
چه فرقی میکند وقتی تو آغازی و پایانی
بمانم یا که بگریزم از آن عشقی که میدانی
کجا هستی نمیدانم فقط در خاطرت باشد
که من یک سهم ناچیزم از آن عشقی که میدانی...