خیلی حرفا و زخم زبونا
ولی یه جایی بخودم اومدم دیدم دنیا ارزش اینو نداره من دنیامو به دنیای کوچیک آدما گره بزنم برا همین همه رو بخشیدم و از قلبم بیرون کردم و عجیب آرامش و قوت قلب گرفتم
شوهرم تو دعواها بهم میگف منگل
شوهرم اوایل عقد بهم تهمت زد و گفت بریم‌توافقی جدا شیم اما من بی عرضه بخاطر یسری شرایط ک پیش اومد مجبور به برگشت شدم درحالیکه تا قدم اخر طلاق رو رفته بودم
یک روز مامانم و خواهرم داشتن خونه تکونی میکردن بعد من داشتم کتاب میخوندم چون خواهرم گفت بیا کمک کن بعد مامانم گفت ولش کن اون یک خر تنهاست
همون نگاه که میگه عاشق یه دختر دیگه اییم و تا ابد قلبم مال اونه اون سخت ترین لحظس
_توهم مثل خواهرات زود شوهر میکنی میری به دانشگاه نمیرسی
+کی اینو میگیره
ايلين جان من الان هنوز تو مرحله قبلي توام. بهم میگن چیزی نمیشی میفهممت... میشه درخواستمو قبولی کنی؟
اووو اینقدر زیادن ادم کدومو بگه
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
