خانما داداش من یک سال هست ازدواج کرده. خانواده ما کم جمعیته و اونم طبقه بالا ما زندگی میکنه. و از همه جوانب راحته و هر مس سرش ب کار خودشه. اما اصلا با زندگیش سر لج داره همش ب امر مادر و خانوادشه جوری ک اک بگه سرم درد میکنه خانوادش تا چن روز میگن غذا درست نکن خونه رو مرتب نکن و شوهر داری نکن. چن بار برادر ما ب ما پناه آورده و مماشعت میکردیم و هم ب خودش هم برا خانمش غذا میفرستادیم و تو بعضی مسایل ب ناحق از خانمش طرف داری میکردیم اینم بگم خانمش جوری با خانواده خودش خوبه و صحبت و بکو بخند اما ما رو اصلا حساب نمیکنه و باهامون صمیمی نیست و بارها گفتیم دوس داری خونه جدا گفت نه مک خونم چشه...خیلی مادرش دخالت میکنه. دیروز با داداشم مهمان ما بودن داداشم یه سوال ازش پرسید با اخم جواب داد و بهش گفت فلان چیز رو برام بیار ک گفت مگ من نوکر تو هستم دیگ بحثشون بالا گرفت و داداشم شروع کرد و گفت ک اخلاقت رو درست کن بسه دیگ اختیار از خودت نداری و دست از لجبازیات بردر و فلان