با شوهرم رفتیم خونه مادر شوهرم اینا بعد پدر شوهرمم بود دوتا از خواهر شوهرامم خونه بودن یهویی مادر شوهرم شروع میکنه با صدای بلند در حضور خودم جلوی چشم خودم و مهمانا رو به شوهرم غیبت منو میکرد و ادای منو در میآورد و کارایی که من انجام میدادمو انجام میداد شروع میکرد مدل نشستن من رو مسخره میکرد منم خیلی بهم برخورده بود جوری که دیگه پدر شوهرم رو به مادر شوهرم گفت بسه انقدر آتیش به پا نکن مثلاً مادر شوهرم به شوهرم میگفت وقتی تو نیستی عسلویه هستی خانومت میاد اینجا پاشو میندازه رو اون پاش
(ادای منو در میآورد که چطوری روی مبل میشینم )
بعد یک ساعتم پا میشه میره چیا که من ندیدم از این مادر شوهرم و چه حرفایی که توی روی خودم با وقاحت تمام نگفت از چشمم افتاد از چشمم خیلی وقت بود که افتاده بود ولی واقعاً متنفرم ازش یه آدم چقدر میتونه وقیح باشه
اونقدر بلند بلند حرف میزد حسابی صداش بلند بود که حتی صدای شوهرم رو هم نمیشنید اصلاً صدای ما به گوشش نمیرسید و همچنان حرف خودشو میزد یعنی یه جوری صداشو برده بود بالا که اجازه ینکه من حتی بخوام از خودم دفاع کنم نمیداد