منم پدرم میتونست بیشتر کار کنه
ولی نمیکرد
اصلاهم براش مهم نبود ما چقدر آرزو وحسرت داریم تا اعتراض میکردیم میگفت همین ک شکمتون سیر میکنم خدارو شکر کنین در صورتی همون شکممون هم درست حسابی سیر نمیکرد سوتغذیه داشتم و لاغر مردنی و رنگپریده
دیدم کاری از دستم برنمیاد از بیست سالگی خودم رفتم سرکار
خودم جهیزیه خریدم حتی کادوی عروسی هم نداشت بهم بده برای اینکه پیش خانواده همسرم کم نیارم خودم ی سرویس طلا خزیدم دادم دستش که بهم بده