بچها برا ی خواهر شوهرم نزدیک دو س هفتس ی خواستگار ک باهم در ارتباط بودن قرار بیاد مادر شوهرم ب همه بچها گفته الا من
من شوهرم بهم گفته بود
نمیدونم چرا ولی یکم ناراحت شدم
اخه شوهرم میکشه کنار تو اتاق باهاش میحزفه حالا این وسط شوهرم میگه بابام گفته روزی ک قراره بیان خبر یکی از پسرا باید باشه یعنی شوهر من
حالا همسر بنده میگه بابا زنگ زد ما باید بریم گفتم عزیزم مامانت اینا هنو ب من نگفته ما کجا بریم
میگ ن مثلا بابا اون موقع رسمی میگ دیگه گفتم منو مسخره میکنی
شما جای من بودید چیکار میکرد یعنی اگ پدر شوهرم گیر نمیداد ک یکی پسرا باید باشه
هنوزم نمیخپاستن ب من بگن بد همسر من میگ ما حضور داشته باشیم هوففف
حالا امروز صبح مادرشوهرم صبح زنگ زد برا من گفتن قشنگ معلومه شوهزم یادش داده
خیلی ناراحت شدم چرا یادش میدی
یعنی من موندم چیکار کنم