من دوتا دوست دارم سحر و نگار،که با نگار خیلی صمیمی ترم
سحر و نگار خیلی از هم خوششون نمیاد و یجورایی باهم مشکل دارن😕
یکروز سه تایی بیرون بودیم اون دوتا دوباره بحثشون شد و منم با نگار همنظر بودم،بعد که نگار رفت خونه، سحر با اصرار زیااااااااد منو برد رستوران غذا خوردیم
من نمیخواستم به نگار بگم که ناراحت بشه اما الان فهمیده و فک میکنه من باهاش روراست نیستم و همیشه بهش دروغ میگم
الانم باهام قهره چیکار کنم بنظرتون چی بهش بگم☹
خیلی عذاب وجدان دارم بنظرتون منم مقصرم؟؟😓