چند روزه از غصه و ناراحتی هیچی نمیتونم بخورم همش تهوع دارم سر کار بغض دارم ار فکرو خیال آینده ام و همین حالم از تنهایی که دارم از زندگی که در انتطارمه از زندگی بدون همراه یه کانونی که متعلق به خودم باشه سالهاس میگم به خودم تو زندگی تو بکن خودش اتفاق میفته ولی فقط سنم داره میره بالاتر شبا و روزام سخت تر شده همش با خودم میگم یعنی تا اخرش همینه همین زندگیه مگه چیه که انقدر برا من پیچیده شده