خواهر من توی مزون عروس کار میکنه و چند وقت پیش که تازه رفته بود اونجا فهمیدیم که دوست خیلی صمیمی مادرم که توی کار لباس عروسه برای مزون اینا کار میکرده قبل اینکه حتی خواهرم بره.
ما خیلی خوشحال شدیم چون خانوادگی بالای سی ساله که دوستیم و از وقتی خواهرم بوده این دوست مامانمم بوده باهاشون.
من خودمم خیلی خیلی علاقه دارم به دوست مادرم و مثل خاله ام هست.
ی دختر ۲۶ ساله داره که همین امروز حنابندونشه
از یک ماه پیش همش میرفت به خواهرم میگفت لباس ساقدوشی بگیرید واسه حنابندون من که باهام باشید. بماند که ما خریدیم و آماده هم شدیم.
حتی خود دختره با منم حرف زد گفت فلان رنگی بخر.
امروز که حنابندونه زن عموی همین دختر که همسایه دیوار به دیوار ماست دعوته اما ما نه. حتی به مامانم یا بابام زنگ نزد دعوت کنه.
واقعا خیلی دل مامانمم شکست.
شما باشید برای عروسیش میرید ؟