داشتیم میرفتیم سفر بعد خدافظی از خانوادم رفتیم اونجا ک خدافظی کنم
جواب سلاممو ندادن منم نشستم تو ماشین واسه از زیر قران رد شدن پیاده نشدم
از سفر برگشتیم شوهرم گفت داروها پدرمو باید بدم گفتم باشه اگه حالش بد میشه برو بده بریم
رفت داروها رو داد
برادرشوهر بزرگم از دیشب تا الان ی ریز داره دایرکت میده
ک غر نزنید با شوهرتون خوب باشید
اگه مشکلی دارین دوران عقد جدا بشید
من و شوهرمم همش در حال شوخی و خنده بودیم
خدارشکر رابطمون خیلی خوبه باهم
اون شبم ک قهر کردم از پدر شوهرم ، تو ماشین گریم گرفت شوهرم دید واقعا دلم شکسته شماره پدرشو گرفت باهاش صحبت کنه جواب نداد
شوهرم متوجس من پدر کشتگی با کسی ندارم خانوادش ابتدایی ترین معاشرتا رو هم بلد نیستن
اینقدر بار منفی ب من وارد کردن اصلا کنارشون راحت نیستم استرس میگیرم
پیج برادرشوهرمو گذاشتم رو حالت روح ک نه انلاین شدنمو بفهمه نه سین زدنمو