دیشب موقع خواب یک نفر خر و پف میکرد و سرم درد میکرد و از خواب داشتم میمردم و سرم را فرو کردم توی بالش و گفتم "خدایا میشه صدای خر و پف رو قطع کنی و سرم خوب شه و بخوابم؟" و به خودم جواب دادم "چشم پرنسس، امر دیگه ای باشه؟"
و فکر کردم چه خوب میشد اگر انقدر چیزهای کوچکِ لحظه ای از خدا میخواستیم و میگفت باشه. چون قدرتش را دارد. نامتناهی طور. بعد به خودم جواب دادم که آره. همین مونده خدا به خاطر یه صدای خر و پف دستشو بیاره توو کائنات. توی همین فکرها صدای خر و پف قطع شد و سرم خوب شد و از خواب بیهوش شدم. حس میکنم از آن بالا بالاها دستش را به نشانه ی "یکی اینو ساکت کنه" تکان داده و رفته دنبالِ کارهای مهمترِ خودش.
ممکن است فکر کنی منِ بنده دیوانه شده ام. خواستم از تریبون بگویم که منِ بنده ی دیوانه خیلی مخلصم. مانا باشی باری تعالی جون.