یه بنده خدایی برام اینو تعریف میکرد
میگفت وقتی میرفتیم بیجار کاری(نا شمالی هستیم میشه همون کشت برنج اینی که گفتم)یه خانومه بود که دختر خونده داشت یعنی دختر شوهرش رو بزرگ میکرد بعد خیلی با این دختر خوندش بد بود عادت داشت سز هر چیزی رون پای دختر خوندش رو نیشگون میگرفت اون قدر محکم که خون جاری میشد....
خیلی سال ازین قضیه گذشت و فهمیدیم طرف قند گرفته یه پاش قطع شده بعد روم به دیوار رفته توالت فرنگی و پاش تو چاه گیر کرده....
نمدونم حالا این تاوان اون کاراش بوده یا نه ولی عجیب برام عبرت آموز بود...