شب خوابشو دیدم هر بار که خوابشو میبینم یه خبری ازش میشه
رفتم دانشگاه موقع برگشت ساعت۱۶:۳۰ اول دوستام گفتن حالا بمون بعد برو لحظه آخر یه حسی من رو وادار به رفتن کرد گفتم نه میرم خونه دیرم شده گفتم با واحد برم ولی دیدم نه حوصله ندارم پیچیدم کوچه چپ طرف ایستگاه تاکسی سرم پایین بود تو فکر بودم خیلی وقته تو فکرم یه لحظه سنگینی نگاه حس کردم دقیقا دو متر مونده بود که از کنارش رد بشم سرمو بالا گرفتم مثل قدیما ذوق کرد لبخند زد نگام کرد ذل زده بود به چشام 🥺
دستای رنگ تیره قشنگش که منبع آرامش من بودن
ته ریش جذابش که همیشه میگفت به خاطر توعه من دوست ندارم
پیرهن چهار خونه مشکی با شلوار مشکی وکتونی اسپرت رنگ لباسامونم ست بود🥺🙃
نگاش کردم بی حس برای اینکه همه امید وذوقم کشته بود
عمیق نگاهش کردم حتی خالی از یه لبخند خشک برای لبخند عمیقش
یه حس عجیب بود شدیدااااا دلتنگش بود ولی نمیخواستم
حتی به خودم زحمت ندادم برگردم واز پشت سرم نگاهش کنم شاید نگاه میکرد و این برای من عجیب بود منی که برای لحظه به لحظه بودن وحرف زدن کنارش تلاش میکردم
وای بر من تو همانی که همه امیدم بودی؟!!!!!!🙃
آخ دلبر چیکار کردی با من که خودمم خودمو نمیشناسم
چه قدر کنار هم شاد بودیم ولی قشنگ سنگینی فکرامون میشد فهمید 🖤🥺
راستی امروز روز جهانی ارتش بود روزت مبارک ذغال من🖤🙃
(شاید دلیل لبخندت برای همه روزای خوبمون بود که کنار هم گذشت شاید یادت اومده که چه قدر از خودم گذشتم تا به تو بخندی)
آخ قلبم که از عصر که سکوت پر فریادش داره دردمو بیشتر میکنه
دیدار بعد از چهار ماه